مغرورانه
ارسال شده توسط : عطیه همتی در ۱۰ بهمن ۱۳۹۰
یک روز در این غرور با سر به زمین می خورم
برای آن روز قول بده
شادمانه نخندی!
پی نوشت: با بغض خوانده شود!
مربوط به بخش : آزاد نویس ها
یک روز در این غرور با سر به زمین می خورم
برای آن روز قول بده
شادمانه نخندی!
پی نوشت: با بغض خوانده شود!
باران می بارید
و من!
خیس می شدم
شعرهایم خیس می شد
احساسم خیس می شد
نگاهم خیس می شد
نگاه خیسم
خیره به عابران چتر به دست شهر
این حرفهای خیس را گفت:
چترهایت را ببند.
باران دلش می گیرد...
تو را به راستی
تو را به رستخیز
مرا خراب کن...
۱۰ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۴:۱۳
تو چقدر مثل منی دختر…
[پاسخ]
۱۰ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۴:۱۵
محبوبه با بغض بخونیا، من با بغض و گریه نوشتمش!
[پاسخ]
۱۰ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۴:۲۴
دلا چنان معاش کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
[پاسخ]
۱۰ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۴:۵۶
شما که توقع قول فردا رو از غیر داری!
امروز رو دریاب
خودت رو دریاب
غرورت رو کنار بزار
به خودت قول بده امروزت جوری رفتار نکنی که فردا از زمین خوردنت شادمانه شن!
با تعقل خوانده شود!
[پاسخ]
۱۰ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۴:۵۸
عطیه ! نمی گفتی هم با بغض می خوندمش بغض که همیشگیه برای من
[پاسخ]
۱۰ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۵:۰۱
آشنا: غرور بزرگترین داشته ی منه! وای از اون روزی که بشکنه
هستی: این بار بغض بغض سنگینیه… این بار داره خفه میکنه
[پاسخ]
۱۰ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۵:۰۸
خوب بود
این پستت به حرفای دیشبمون ربط داشت نه؟
[پاسخ]
۱۰ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۵:۰۸
هیچ هم سکوت نشانه ی رضایت نیست
شایدیکی دارد خفه میشود پشت یک بغض!!!!!!!
[پاسخ]
۱۰ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۶:۴۹
همیشه متنات روبایدبابغض خوند عطیه جون
[پاسخ]
۱۰ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۶:۵۲
غرور که خیلی خوبه چرا این حرفا رو میزنی هیچ دختری به خاطر مغرور بودن زمین نمی افته که .گریه نکن دلم می فهمم حستو
[پاسخ]
۱۰ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۸:۳۶
سلام
وبلاگت خیلی خیلی قشنگه
به منم سر بزن
اگه تو هم خوشت اومد واسه تبادل لینک خبرم کن
بای تا های
[پاسخ]
۱۰ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۹:۱۴
بغضت از پشت برگ برگ کلماتت می سوزاند چشم را
آه بکش این بغض سوزان و سوزاننده را
آه بکش به ژرفای درد
به عمق اشک
آه بکش به عظمت غرور
اما از شکستن مگو که … .
می دانم که عاشق فریاد نمی زند
پس قدری آه بکش تا به آتش بکشی
این بغض بی پیر را
[پاسخ]
۱۰ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۰:۰۸
سلام! با بغض خوندمش!قول میده بهت که نخندم!
منم مثل تو تنها داراییم غرورمه که به هیچ کس اجازه نمیدم بشکونتش!!!
[پاسخ]
۱۰ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۰:۲۷
غرور……؟؟با داشتنش یه بار با کله زمین خوردم!!
[پاسخ]
۱۱ بهمن ۱۳۹۰ در ۰۰:۴۴
یادته تو دفتر راه می رفتم گریه می کردم؟ دیشب هم حرف زدم و گریه کردم. گریه زیاده . تموم نمی شه . ولی درد هرگز عادی نمی شه. ولی ناراحتی موقتی به گریه ی دائمی ارجحه!
[پاسخ]
۱۱ بهمن ۱۳۹۰ در ۰۰:۴۵
نرگس اون روز خوب یادمه…
ولی نرگس از فشار درد گاهی آدم به فریاد میاد فقط دستم به نوشتنش میره
[پاسخ]
۱۱ بهمن ۱۳۹۰ در ۰۹:۳۰
http://www.f-alizade.mihanblog.com
دوست داران داستان و داستان نویسی!
[پاسخ]
۱۱ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۱:۰۲
بغضم نمیاد
شادیم و خندان و الکی خوش!!!!
[پاسخ]
۱۱ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۲:۵۴
یکی دیگه هم گفت عنوانش آشناست. اما منظورشو نفهمیدم!
[پاسخ]
۱۱ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۳:۰۰
غصه به جز گریه دوا نداره!!
ممنونتم عطیه جان
[پاسخ]
۱۱ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۳:۱۳
همراه با بغض و اهنگ سراب محمد علیزاده خوندمش
کم کم داره گریم میگیره
[پاسخ]
۱۱ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۳:۴۷
اخر بغضم نمی اید عطیه جان شاید چون تا حالا فرصت این را نداشته ام که تجربه اش کنم خدا کند هرگز فرصتش برایم پیش نیاید
[پاسخ]
۱۱ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۳:۴۹
اما اگرسی تجربه اش کرد و من هم زمین خوردنش را دیدم به خودم قول میدهم که هرگز نخندم
[پاسخ]
۱۱ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۶:۳۰
سلام پستت خیلی خوب بود اما ایکاش اون جمله ای که گفتین با بغض خوانده شود رو اولش مینوشتین من خوندم بعدش بغضم ترکید دیگه هم امانم نداد
[پاسخ]
۱۱ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۷:۵۶
سلام! درد که داشته باشی بغض میشه پیش غذای ثانیه هات! بخوای نخوای بایدآب گلوتو به زور قورت بدی!
ماهرخ عزیز! منتظر باش که عطیه حتما میاد وبتو میخونه!
در پناه مولا علی
[پاسخ]
۱۱ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۲:۱۸
بخدا نفهمیدم
[پاسخ]
۱۱ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۲:۲۳
چند روز مونده به تحویل؟؟؟؟

[پاسخ]
۱۱ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۲:۲۴
۳ روووووووووووووووووووووووووووز
[پاسخ]
۱۱ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۱۸
غرور که اصلا چیز خوبی نیست! این یک.
دو اینکه برای دختر به جای غرور متانت خوبه.(در جواب دوستی که گفته بودن غرور که خیلی خوبه…)
و سوم هم: انشاء الله غم و درد و ……………….. همگی برطرف شه، دنیا دو روزه رفیق!
[پاسخ]
۱۲ بهمن ۱۳۹۰ در ۰۹:۲۶
بستگی به خودمون داره وقتی خوردیم زمین چه جوری پاشیم
[پاسخ]
۱۲ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۱:۴۴
دختر جان ، قدر خودت رو بدونی گمانم تو هم واسه خودت یه ” فاطمه شمس ” میشی نمیدونم چقدر میشناسیش ولی شعراش خیلی خوبه و خیلی به مفاهیم و سبک قیصر خدابیامرز شبیه هست خب بالاخره یکسالی شاگردش بوده اما به نصیحت خود قیصر امین چور یگانه تغییر رشته میده به جامعه شناسی…! دردهاتو شعر کن دختر، خریدار پیدا میکنه…
[پاسخ]
۱۲ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۲:۱۳
در جواب ؟؟؟
غرور خوبه ولی نباید تکبروخودخواهی روبا غرو ر یکی دونست بله همه از آدمای متکبر وخودخواه بیزارن
[پاسخ]
۱۲ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۴:۳۷
امروز دوستم چندتا خاطره از قیصر گفت چقدر دوسش دارم منم
[پاسخ]
۱۲ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۳۹
ژانر:
اینایی که میان تمارض میکنن که با دیدن این پست گریه شون گرفته!
بیا برو بابا عطیه گیر اوردی ما رو
تولدت مبارک
[پاسخ]
۱۳ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۶:۵۰
خوشحال می شم وبمو توی پیوند هاتون جا بدین
[پاسخ]