بهمن به نیمه رسید و تحویل شدم!
دستهایم می لرزند. التهابی دارد این تحویل ها… ثانیه ثانیه اش جان میکند. می لرزاندم. دستهایش را جدا کرده و سیر نگاهم میکند. این یکسال از جلوی چشمانم رد می شود.
باید باز عهدهایم را بگویم…
عهدنامه:
مباد لبخند از چهره ات رخت ببندد. لبخند شناسنامه ی توست. درد همیشه هست. بگذار درد بر لبخندت حسادت کند.
کوچه های خلوت برای شعر خواندن است. بی هوا بخوان حتی همسایه ها هم دوستش دارند.
مباد یادت برود قول های کودکی تو ستاره چین دیروزی آسمانی در دلت خوابیده. تیله هایی داری قدمتشان به خوابهای کودکی می رسد.
مباد گرد زمان روی خاطراتت بنشیند.
مباد گریه ات را بیگانه ببیند. اشک برای خلوت و خفاست. اشک مقدس است. بیگانه را سهیم نکن
مباد آن روز درد از چهره ات ببارد. مباد غریبه از پا در آمدنت را ببیند. در خود بشکن اما ایستاده! حتی ایستاده بمیر
مباد شوق دیدن دوس داشتنی ها را پنهان کنی…
مباد از درد ناله کنی. دردهایت را فقط با کلمات بگو. ترحم غریبه ها مرگ است.
تقسیم تنهایی نکن مگر… تنهایی بود در تنهاییش شعر مرغ آوازت می خواند
…
نامه ام را نوشتم. پایش را امضا کردم. حرفهای دلم را گفتم. یک اعتراف رازگونه هم بود که زیرش را امضا کردم.
نمی دانم بیست و یک سالگی چه بر من میگذراند. شاید سال آخر تنهایی بود و شاید امتداد یک تنهایی
در گوشم یک دعای همیشگی می پیچد که :
الهی به زیبایی سادگی به والایی اوج افتادگی
رهایم مگن جز به بند غمت اسیرم مکن جز به آزادگی
زمان تحویل باید دعای تحویل خواند:
یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یامحول الحول و الاحوال
حول حالنا ال احسن الحال
…
بیست سالگی طلب باران کردم و برایم فرستاد
بیست و یک سالگی طلب آرامش می کنم… خدایا من هیچ شبی آرام نخوابیدم. من هیچ ساعتی آرام نبودم. من هیچ لحظه ای نبود که بی قرار نباشم. در بی قراری دلم آرامش حضورت را ارزانی کن!
…
حرفهای ناتمام قیصر هدیه ی تولد من است. قیصر برایم سروده. ( بهمن ۶۹)
هدیه ی یک سالگی مادر خواهر نازنینی ست که دو روز بعد برایم آورد ( ۱۷ بهمن ۷۰)
هدیه ای طلب می کنم از هر کدامتان
به یک لبخند مهمانم کنید..
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۰۴
[پاسخ]
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۰۶
سلام.انشاالله سالی سرشار از آرامش باشه.
هدیه من :شکلک لبخند و بوس
[پاسخ]
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۰۷
می دونی عطیه یه جورایی فهمیدم چرا اینقدر نوشته هات به دلم میشینه چرا اینقدر احساسم به احساست نزدیکه چون منم متولد بهمنم من درست چند ساعت بعد شما دنیا اومدم حالا یک سال بعد شما توفیری نداره مهم ماه و روزشه دقیقا واسه همین عاشق ثانیه ثانیه بهمنو دقیقا واسه همین عاشق قلمت شدم و نوشته هات رو دوست دارم . با تموم وجود برات بهترینها رو ارزو میکنم عطیه جان
[پاسخ]
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۰۹
دوستان این شلک لبخند رو از جا اوردین؟(شکلک گریه)من از این لبخندها از کجا بیارم به عزیز دلم عطیه خانم هدیه کنم؟
[پاسخ]
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۰۹
تولد خواهرتون هم مبارک
[پاسخ]
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۱۰
دو نقطه با پرانتز بذار میشه لبخند
تقدیم به عطیه جون
[پاسخ]
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۱۲
تقدیم به عطیه جون

[پاسخ]
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۱۸
آنجا گفتم.
توفیری ندارد ولی اینجا هم می گویم.
تحویلت مبارک…
[پاسخ]
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۲۳
(: تقدیم به دوستی که تنها ۲بار دیدیمش …ولی مرامش ۲۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰برابر..
ایشالا تولد ۱۰۰ سالگیت عطیه جون
[پاسخ]
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۲۳
خیلی لوس و بی مزه و……. هستی
از این کارات حالم بهم می خوره
از این دخترای جوگیری
اه
[پاسخ]
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۲۳
چرا نمیشه؟؟
[پاسخ]
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۲۴
شد
[پاسخ]
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۲۶
[پاسخ]
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۲۸
عطیه امیدوارم امشب هر ارزویی که کردی بهش برسی..
[پاسخ]
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۳۳
[پاسخ]
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۴۲
یاد پست پارسالت افتادم واسه تولدت.واسه من انگار صد سال پیش بود!
برای تولد باران می خواهم
بچکد روی گونه و احساس
بریزد بر من
که من بیست تمامم!
[پاسخ]
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۴۴
[پاسخ]
۱۴ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۴۹
من حس خوبی دارم خیلی خوب امیدوارم به آرامش برسیم هممون
[پاسخ]
۱۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۰۸:۲۴
مباد گریه ات را بیگانه ببیند. اشک برای خلوت و خفاست. اشک مقدس است. بیگانه را سهیم نکن
مباد آن روز درد از چهره ات ببارد. مباد غریبه از پا در آمدنت را ببیند. در خود بشکن اما ایستاده! حتی ایستاده بمیر
تولدت مبارک عطیه جان
[پاسخ]
۱۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۰۸:۵۱
سلام عطیه جان
تولدت مبارک.
ان شاا… به هر چی که بخوای برسی.
[پاسخ]
۱۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۰۹:۱۱
[پاسخ]
۱۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۰:۰۰
سلام
تحویل شدنت مبارک همیشه مبارک
[پاسخ]
۱۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۰:۴۰
دوســـــــــــــــــــــــــتان منـــــــــــــــــــــــ ؛
.
.
.
.
ضمن تشکر وقدر دانی از نظرهاتون و محبت های بی دریغتون به خانم همتی…
.
.
.
.
باید به عرضتون برسونم که
ایشون رفته اند در ۲۱ سالگی از “”نـــــــــــــور الشهــــــــــــدا “” تا “”تـــــــــــــه بهشت زهـــــــــــرا “” بدوئــــــــــــــــــند. و کل وقت ایشون در این راه صرف می شود و وقت جواب دادن به نظرات شما ارجمندان را ندارند…!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
.
.
.
.بنده خودم یه تنـــــــــــــــــــه جواب همه نظراتــــــــــتونو میدم…
[پاسخ]
۱۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۱:۰۲
فاطمه بیدی: خانم هممتی تشکر میکنن! با دعا شما انشاالله.
سمیرا: ع ِ چه جالب…عـــــــــــــزیزشی!!
همتی هارو شرمنده کردید شما که…!!
نیکی: آخی کجا گفتید توفیر نداشته بگید خودم جوابتونو میدم،
دیگه بنده خدا ایشونم راه قرض دارند دیگه شما ببخشیدشون…
ع ِ یادتونه؟؟؟ عمر ِ دیگه مث برق میگذره!!
خانم همتی رو از نظرات خوبتون محروم نفرمایید!
نجمه قاسمی: مـــــــــــرسی، ایشون کلاغ نیستند که براشون عمر صد ساله آرزومندید.
حیف که وقت ندارند وگرنه قرار میذاشتیم بازم همدیگرو ملاقات کنید.
نمیرید شما انقد زور زدید بخندید اینجا!!!!!!!!
…. : آفرین ، احسنت!! دیگه بالاخره دخترند دیگه،کاریش نمی شه کرد!!!!
کوثر: همتی تشکر می کند!!!!
sharahi: ممنون، شرمنده میکنید نویسنده رو…
بهاره:مرسی عزیزش…مرسی…
[پاسخ]
۱۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۱:۳۳
……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….
[پاسخ]
۱۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۲:۱۸
میلادت مبارک.
[پاسخ]
۱۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۵:۰۳
تحویل مبارک رفیق قدیمی
اینم هدیه ی من از ته ته دل:
[پاسخ]
۱۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۵:۰۸
من نامه می خوام
[پاسخ]
۱۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۶:۱۳
بنده تشکر ویژه می کنم از ضد حال عزیز. به خدا جشنواره بودم. جشنواره ی مزخرفی بوده تا اینجای کار. دست گل همتون بابت تبریک ها درد نکنه
[پاسخ]
۱۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۸:۵۳
چرا پکیده کامنتدونیت؟؟عجــــــــــــــــــــــب!!
حالا از کادوها بگو!!خبری بود؟:دی
[پاسخ]
۱۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۱:۰۹
تبریک میگم

[پاسخ]
۱۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۲:۱۹
بابا من خاستم این عکسو کپی کنم لینکش اومد خراب شد
بیخیال همینو میذارم
[پاسخ]
۱۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۲:۳۷
ایول از هرچی بهمنیه خوشم میاد ….منم۵بهمنم…………به افتخار همه ی بهمنیا یه کف مرتب…………کلا خوشحالم خیلی …………………راستی تولدت به شدت مبارک……………
[پاسخ]
۱۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۳۱
لبخنـــــــــــــــــــــــــــــــــد! تقدیم با عشق به عطیه عزیز.(اگه بازم لبخند خواستی بگو برات بزنم در حد لبخند ژوکوند!)
تفلدت مبالک.
[پاسخ]
۱۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۳۹
ببین من چقد بهت هدیه دادم…
یاد سال سوم دبیرستان افتادم…
هیچ وقت اون نگاهها یادم نمیره…
خیلی سخ بود…
[پاسخ]
۱۶ بهمن ۱۳۹۰ در ۰۰:۲۱
هیچ کس این شـهر تحویل نکرد الا درد
هیچ کس این دخـت تجلیل نکرد الا درد
گر این پروانه سر زِ پیله برون کرد، دانم
هیچکس این زایش تسهیل نکرد الا درد
پ.ن: شهر=ماه
[پاسخ]
۱۶ بهمن ۱۳۹۰ در ۰۹:۳۱
سلام عطیه جونم خوب باشی انشالله عزیزم متنتون خیلی زیبا بود خوش به حالتون که میتونید برای خودتون نامه بنویسید من اصلن میتونم برای خودم نامه بنویسم نمیدونم چرا اما فکر کنم هنوز خودمو پیدا نکردم که نمیتونم برای خودم نامه بنویسم.تولدتون مبارک باشه انشالله تولد ۱۲۰ سالگیتون
[پاسخ]
۱۶ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۱:۴۴
سلام تولد دیروزتون مبارک! الان صدای اقای ضیا رو میشنوم ( نمیدونم چ ربطی داره ولی خولستم بگم) خیلی شعراتونو ، دلنوشته هاتونو دوس دارم
ب قول اقای ضیا یا علی
بازم تولد دیروزتون مبارک
[پاسخ]
۱۶ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۲:۱۴
Happy Birth Day.
در پناه مولا علی
[پاسخ]
۱۶ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۳:۴۲
اینم هدیه ی تولد از طرف من
من کلا از تاریخ جاموندم ……به خاطر همینه که یادم رفت هدیتو بدم………………یا علی
[پاسخ]
۱۶ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۰:۱۲
اتفاقا علی ضیا رو امروز جشنواره دیدم و حال و احوال کردیم شاید به خاطر این یاد من افتادی
[پاسخ]
۱۷ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۲:۱۸
تبریک اگر دیر دوست قدیمی
[پاسخ]
۱۷ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۰۲
سلام
تولد قشنگت مبارک عطیه جون!
تولد شما هم مبارک فاطمه خانم!
دلم برای هردوتا تون تنگ شده
قول داده بودید بهمون سر بزنید، پس چی شد؟؟؟؟
شنبه صبح داشتم میرفتم آموزشگاه، نمیدونم چی شد تو خیابون یدفعه گفتم چه روز قشنگیه! بعد دو قدم دیگه رفتم جلو، گفتم آها امروز تولد عطیه است سرمو بلند کردم دیدم روزنامه فروش نزدیک آموزشگاه داره بر بر منو نیگا میکنه، تازه دوزاریم افتاد داشتم بلند بلند فکر میکردم
اما فرصت نکردم بیام و تبریک بگم
امیدوارم هنوز ذوق و شوق تولد داشته باشی و تبریک با تاخیرم رو قبول کنی!
[پاسخ]
۱۷ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۰۴
این ترانه بوی نان نمی دهد
بوی حرف دیگران نمی دهد
سفره ی دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمی دهد
نامه ای که ساده وصمیمی است
بوی شعر و داستان نمی دهد :
… با سلام و آرزوی طول عمر
که زمانه این زمان نمی دهد
کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی دهد
یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه آسمان نمی دهد
وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد ، زمان نمی هدد
فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی دهد
هیچ کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی دهد
هیچ کس به غیر ناسزا تو را
هدیه ای به رایگان نمی دهد
کس ز فرط های و هوی گرگ و میش
دل به هی هی شبان نمی دهد
جز دلت که قطره ای است بی کران
کس نشان ز بیکران نمی دهد
عشق نام بی نشانه است و کس
نام دیگری بدان نمی دهد
جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی دهد
نا امیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این ، نه آن … نمی دهد
پاره های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی دهد
خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد …
[پاسخ]
۱۷ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۱۵
[پاسخ]
۲۱ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۲:۲۶
تفلدت مبارک
[پاسخ]