زخمی
ارسال شده توسط : عطیه همتی در ۲۸ بهمن ۱۳۹۰
سینه سوخته ام دود ندارد
مرهمت بر دل من سود ندارد
به چنان زخم دلم را بستند
که وجودم جای بهبود ندارد
پی نوشت: حال این روزها…
مربوط به بخش : شعرنویس ها
سینه سوخته ام دود ندارد
مرهمت بر دل من سود ندارد
به چنان زخم دلم را بستند
که وجودم جای بهبود ندارد
پی نوشت: حال این روزها…
باران می بارید
و من!
خیس می شدم
شعرهایم خیس می شد
احساسم خیس می شد
نگاهم خیس می شد
نگاه خیسم
خیره به عابران چتر به دست شهر
این حرفهای خیس را گفت:
چترهایت را ببند.
باران دلش می گیرد...
تو را به راستی
تو را به رستخیز
مرا خراب کن...
۲۸ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۲:۳۶
تابندگی ما ازهمین سوختن است
هرکه در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش میدهند……
یاحق
[پاسخ]
۲۸ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۲:۳۹
شاید هم تاوان معصیت… نمی دونم هرچی هست سنگینه
[پاسخ]
۲۸ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۴:۴۹
زخمی کینه ی من این تو و این سینه ی من/
من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد
[پاسخ]
۲۸ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۶:۰۵
(نظر و دیدگاه نیست فقط دلم میخواد باهات حرف بزنم)
سلام عطیه جونم نمیدونی چقدر خوشحالم……………………….از دیشب تا حالا داره بارون میاد من دیشب با صدای بارون خوابیدم ………………………..امروز با صدای بارون بیدار شدم …………………..وقتی ازمون میدادم صدای بارون تو گوشم بود و همش دلم میخواس ازمونم زودتر تموم شه و بغلش کنم ……………………….عطیه فقط تو میدونی این چ حسیه……………
من دیوانه ی باران بودم
روز های بارانی روز های دیوانگی ام بود
باران تمام عقلم را خیس میکرد
رگ هایم چند روز عطسه میکردند
. ذهنم تا مدت ها سرما خورده بود
.
.
.
.
.فکر کنم از فدا همراه عطسه و سرماخوردگی ذهنم ،عطسه و سرما خوردگی خودمم شروع بشه !
[پاسخ]
۲۸ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۶:۰۷
چه شیرینه اون سرماخوردگی…

بارون اسم دخترمه مگه میشه نفهمم چی میگی!
[پاسخ]
۲۸ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۷:۴۰
از ماست که بر ماست
[پاسخ]
۲۸ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۸:۳۹
ای بابا چرا خوب ؟ خوب شی الهی
[پاسخ]
۲۸ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۰:۳۱
دنیا بیستون است اما فرهاد ندارد،
و آن تیشه هزار سال است که در شکاف کوه افتاده است.
مردم می آیند و می روند اما کسی سراغ آن تیشه را نمی گیرد.
دیگر کسی نقشی بر این سینه سخت و ستبر نمی زند.
دنیا بیستون است و روی هر ستون ، عفریت فرهاد کش نشسته است.
هر روز پایین می آید و در گوشت نجوا می کند که شیرین دوستت ندارد.
و جهان تلخ می شود تو اما باور نکن
زیرا که تا عشق هست ، شیرین هست
عشق اما گاهی سخت می شود ،
آنقدر سخت که تنها تیشه از پس آن بر می آید
روی این بیستون ناساز و ناهموار گاهی تنها با تیشه می توان ردی از عشق گذاشت ،
و گرنه هیچ کس باور نمی کند که این بیستون فرهادی داشت .
[پاسخ]
۲۸ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۰:۳۳
سلام حال این روزهای منم بهتر از این نیست!
امیدوارم خودش حالمونو خوب کنه!این پست وبلاگم شاید آرومترتون کنه.
[پاسخ]
۲۸ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۰۹
باری مگر تو دست برآرى به یاری ام…
[پاسخ]
۲۹ بهمن ۱۳۹۰ در ۰۰:۲۱
سلام.
این پست حال این روزهای بیشترمونه
[پاسخ]
۲۹ بهمن ۱۳۹۰ در ۰۶:۰۹
سلام عطیه جونم خوبی؟
[پاسخ]
۲۹ بهمن ۱۳۹۰ در ۰۹:۴۰
جواب میلم رو بده دیگه
[پاسخ]
۲۹ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۶:۱۵
چند وقت پیشا(شاید یک سال پیش) از یه چیزایی تعریف میکردی و حرف میزدی برام که فکر میکنم حال خراب الانت یه جورایی به اون قضایا ربط پیدا میکنه.
نمیدونم…شاید هم اشتباه می کنم….
ولی کاش بگی بهم….اونا رو که گفتی،اگه اینم ربطی بهشون داشت،بهم بگی تا بفهمم عاقبت و فرجام کار چی شد…..
یعنی این شده آخرش؟؟؟
[پاسخ]
۲۹ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۷:۴۲
اصن یادم نیست پارسال برات چی گفتم. ولی چرا انقدر قصد تحلیل حال رو داری. اصن یکی از این دو بیتی ایراد فنی بگیره. چرا انقدر از حال من می پرسید. من خوبم اصن. ولی شما چرا انقدر تحلیل حال میکنید؟
[پاسخ]
۲۹ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۸:۱۰
معمولا کسایی که نگران دوستشون هستن تحلیل حال میکنن!
تحلیل حال میکنن از روی شعر و انقدر درگیر این تحلیل حال کردن میشن که تحلیل شعر یادشون میره.
پوزش…
[پاسخ]
۲۹ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۹:۰۴
عطیه یه چی بگم؟
انگار تو این دوبیتی فقط خواستی مشکل وزن درست بشه؛که البته نشده بازم؛نه اینکه نشده باشه؛شده تا حدودی؛ولی دل چسب نیست…..
مستفعل مستفعل مفعول…البته اگه اشتباه نکنم…
یا شادیم مستفعل مستفعل فع..نمی دونم..خیلی وقته رو وزن کار نکردم..ولی جدا از اون؛مصرع آخر سکته وزنی داره؛مثلا اگه به جای جای بهبود؛می ذاشتی سر بهبود؛درست تر می شد مشکل وزنی ش..؛مصرع سوم هم وزنش با مصرع های قبل خودش فرق داره…
قافیه ش درسته…
ولی یه چیز دیگه؛تصویر سازی و معناسازی ای که دو مصرع اول کردی؛اصلا به مصرع چهارم نمی خوره..یه هو انگار یه حسی میاد می زنه کل تصویر سازی های دومصرع اول رو خراب می کنه..
در کل دو مصرع اولت خوب بود؛حرفه ای بود..اما دومصرع دوم کار رو خراب کرد..
البته منی که نمی تونم دو مصرع موزون و مقفا بگم؛بهتره حرف نزنم در این رابطه!:دی
گفتم یه خورده کمکت کرده باشم..
شرمنده اگه اطلاعات ادبی م ناقصه…
[پاسخ]
۲۹ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۹:۴۶
محبوبه به حرفات فکر میکنم جی میلمم تازه باز شده واسه همین ج میلت مونده… حتما جواب میدم.
ولی آخیش جیگرم حال اومد یکی متنو برد زیر سوال.
در مورد اینکه گفتی دو مصرع دوم به اول نمیخوره مخالفم وقتی میگم مرهمش سود نداره. باید در مورد زخمم بگم که چرا سود نداره. پس میگم انقدر بهم زخم زدن که دیگه حتی جای بهبود و خوب شدن هم براش وجود نداره.
[پاسخ]
۲۹ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۰:۳۴
بی معرفت نمی خوای جواب بدی بگو ؛سوال خصوصى نپرسیدم که جواب نمیدی
[پاسخ]
۲۹ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۲:۴۷
خیلی بی انصافی عطیه!خیلی.
از بین همه ی اونایی که کامنت گذاشتن،کی به غیر از محبوبه واسه شعرت نظر گذاشته و تحلیلش کرده؟
فقط باید واسه من اوجوری جواب بدی؟بقیه حساب نیستن؟تحلیل حال رو فقط من کردم؟
چرا همیشه منم که باید توبیخ بشم؟
خوب شد ولی….یادم انداختی چه جوری باید رفتار کنم!
[پاسخ]
۲۹ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۲:۵۰
کی گفته توبیخ کردم من؟ من کی باشم که بخوام کسی رو توبیخ کنم؟
شما عزیز دلی… از این حرفا نشنوما
[پاسخ]
۲۹ بهمن ۱۳۹۰ در ۲۳:۰۱
از اون موقعی که جوابتو دیدم دارم خودمو فحش میدم که اصن چرا واست نظر گذاشتم!
انقد حالمو خراب کردی که حد نداره.
دلم بدجور شکست از جوابت.
ببخشید که نظر بی ربط گذاشتم.دیگه نمیذارم نظر که یه وقت بی ربظ نشه!تا اینجاشم هر وقت که نظر گذاشتم با ترس و لرز بوده.
دیگه بسمه…
[پاسخ]
۳۰ بهمن ۱۳۹۰ در ۱۰:۰۸
حرفت درسته ولی بازم چون به موزون شدن مصرع آخر فکر کردی؛کلمه های خوبی انتخاب نکردی واسه رسوندن مفهموم..
[پاسخ]
۰۲ اسفند ۱۳۹۰ در ۱۲:۴۷
سرکار خانم
پاسخ این دوبیت را امروز سرودم
در آینده ای نه چندان دور خواهید شنید
[پاسخ]
۰۶ اسفند ۱۳۹۰ در ۱۴:۳۳
عطیه خانوم با اجازه این شعرتون رو واسه یکی از دوستام نوشتم
[پاسخ]