حیاط آرزو
بیا خانه ای بگیریم. حوض داشته باشد. من دور تا دورش گلدان شمعدانی میچینم
گهگاه کنارشان بنشینیم دستمان را داخل حوض کنیم و حرف بزنیم و حرف بزنیم
من چای و نبات بیاورم. تو از آب حوض وضو بگیری
دستانت را با چادر سفید گلدار من خشک کنی و من به روی ماهت لبخند بزنم
تو دو رکعت نماز شکر بخوانی و من هندوانه را از حوض بردارم و کنارت قاچ کنم
گلها را آب بدهیم. حیاط را آبپاشی کنیم و هوا، بوی خاک نمناک بگیرد
نفس عمیق بکشیم
عصرها خدا به خانهمان نزدیکتر میشود
فرش کوچکی پهن کردهایم
من عصرانه یک سینی نان و پنیر و خیار و گوجه میآورم. تو میخندی
سرمان را بالا میگیریم و خدا را نگاه میکنیم
و خدا دست میکشد لای موهای خاکستری تو
و من باز ته دلم غنچ می رود
چقدر تارهای سپید تو را دوست دارم
۳۱ فروردین ۱۳۹۳ در ۱۶:۱۱
آخ که دلمو بردی با این تعبیرات
خوش به حال شوهرت که تو رو داره
[پاسخ]
عطیه همتی پاسخ در تاريخ فروردین ۳۱م, ۱۳۹۳ ۱۹:۱۷:
خوش اومدی
ندارم که فقط آرزوش میکنم
[پاسخ]
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۳ در ۱۴:۱۷
ای وای….
من تصور میکردم تو ازدواج کردی؟
[پاسخ]
عطیه همتی پاسخ در تاريخ اردیبهشت ۴م, ۱۳۹۳ ۱۴:۲۸:
تصورت درسته. گفتم خونه هه رو ندارم
[پاسخ]
۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۳ در ۱۶:۵۸
عزیزمی
ایشالله حتما میخرید.
من دعا میکنم تورا تو هم دعا کن من را.
[پاسخ]
عطیه همتی پاسخ در تاريخ اردیبهشت ۵م, ۱۳۹۳ ۲۳:۲۵:
مچکرم
یه دوست جان
[پاسخ]
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۳ در ۲۲:۲۰
.چقد خوبن این خونه های قدیمی…
با اینکه ماها توشون زندگی نکردیم ولی نمیدونم چرا انقد نوستالژیکه برامون…
[پاسخ]
۳۰ شهریور ۱۳۹۳ در ۰۹:۲۸
حیاط…
عنصری فراموش شده در خانه…
[پاسخ]